كارگاه آموزش ترجمه، كارگاه مقاله نويسي مجازی، ترجمه‌ي مقالات به زبان انگليسي

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

پسر سونامی (قسمت 4)

 

آره درست بود! رونالدو با بعضی از شخصیّت های فوتبال اندونزی به دیدن مارتونیس آمده بودند. گزارشگر اسکای نیوز خبر پیدا شدن مارتونیس را که هنگام گم شدن، پیراهن تیم ملّی پرتغال را به تن داشت منتشر کرده بود. شخصیّت های فوتبال پرتغال تحت تأثیر این خبر قرار گرفته و هر کدام در این رابطه اقدامی کرده بودند. مثلاً لوئیس فلیپ اسکولاری، مربّی تیم ملّی فوتبال پرتغال به جای خانة آن هارا که بکلّی از بین رفته بود خانة جدیدی برایشان خرید. فدراسیون فوتبال پرتغال هم چهل هزار یورو برای او فرستاد که پدر ش به حساب پس انداز مارتونیس واریز کرده بود تا بتواند با آن تحصیلاتش را ادامه بدهد. رونالدو هم قول داده بود که بدیدن او برود. حالا هم به قولش عمل کرده بود.

رونالدو فقط به دیدنش بسنده نکرد. پس از پذیرائی مختصر، رونالدو از بقیّة میهمانان جدا شد و با مارتونیس کنار دریا رفتند.

-        مارتونیس! دوست داری چکار کنیم؟

-        با هم فوتبال باز ی کنیم.

-        باشه. پس من دروازه بان وا می ایستم و تو شوت بزن.

-        باشه. آماده ای؟

-        بله که آماده ام.

-        پس بگیر آمد!

-        این هم توپ تو. ولی خودمونیم، عجب شوت هائی می زنی! حتماً یه روزی فوتبالیست معروفی می شی.

بعد از کمی بازی کردن بنا به پیشنهاد رونالدو، سوار ماشین شدند و به داخل شهر رفتند. مردم از همه طرف به سوی آن ها هجوم می آوردند. دختر ها و پسر ها هرکدام با قلم و کاغذ جلو می دویدند و از آن ها امضاء می خواستند. رونالدو سعی می کرد به هیچکدام از آن ها اعتنائی ننموده فقط با مارتونیس باشد. با هم به کافی نت رفتند و باهم بازی کامپیوتری کردند. بعد به چند تا فروشگاه لوکس سر زدند و رونالد هم برای خودش سوقاتی خرید و هم برای مارتونیس هدایای با حال.

 پس از گشت و گذار در شهر، به خانه مارتونیس بر گشتند. رونالدو یکی از پیراهن های فوتبالش را هم یادگاری به مارتونیس داد و پس از نوشتن یاداشتی در دفتر درسی او و امضاء آن از او خدا حافظی نموده و آن جارا ترک کرد.

در مدّتی که رونالدو در بندر آسه همراه مارتونیس بود خبر نگاران هم به آن جا سرازیر شده بودند. هرکدام از آن ها سعی می کرد مصاحبه ای انجام دهد.

-        آقای رونالدو، چه چیزی باعث شده که شما اینجا بیائید؟

-        من وقتی خبر پیدا شدن مارتونیس را شنیدم همان موقع قول دادم که حتما به دیدنش بیام. الأن هم به قولم عمل کردم. مشکلاتی را که این بچّه پشت سر گذاشته آدم بزرگ ها از پس آن ها بر نمی آمدند. ماباید به او احترام بگذاریم.

-        آقای رونالدو، مارتونیس را چی جور بچّه ای می بینید؟

-        اون یه پسر خاصی است.

-        منظورتان از خاص چیست؟

-        پسری شجاع، سالم، و خوش قیافه.

-        آیا بعد از این هم با او ارتباط خواهی داشت؟

-        بله من اونو به تماشای بازی خودم در منچستر یونایتد هم دعوت کرده ام.

-        آقای ساربینی، شما بعنوان پدر مارتونیس از او چه انتظاری دارید؟

-        می خواهم پسر زرنگی باشه و آینده روشنی داشته باشه.من از او می خواهم درس بخواند، خواندن قرآن را یاد بگیرد، و در کلاس های زبان انگلیسی شرکت کند.

-        آیا شما بوجود او افتخار می کنید؟

-        بله ! اگر زندگی خوبی داشته یا فوتبالیست حرفه ای بشه من هم به او افتخار خواهم کرد.

-        آیا شما از فوتبال بازی کردن مارتونیس خوشحال هستید؟

-        بله ! اجازه میدم بعد از ظهر ها فوتبال بازی کنه.

-        شما چی آرزوئی در رابطه با ایشان دارید؟

-        میخوام مثل خودم نباشه. من نه تحصیلات درستی داشتم و نه شغل خوب. امید وارم او شغل خوبی داشته باشه.

-        شنیدیم که شما با ایشان به پرتقال  سفر کرده اید. چه موقع به این سفر رفتید؟

-        شش ماه پس از سونامی، انجمن فوتبال اسپانیا از ما دعوت کرد که به آنجا برویم و با فوتبالیست های بزرگ آن جا دیداری داشته باشیم.

-        کجا ها و چه کسانی را دیدید؟

-        در استادیوم لا لوز در مادرید حضور پیدا کردیم و فوتبالیست های معروفی مانند فیگو، کاریزما، وریکاردو و دیگر بازیکنان تیم ملّی پرتقال را دیدیم.

-        شنیدیم که رونالدو پسرتان را به تماشای بازی خودش به انگلستان دعوت کرده. آیا شما اجازه می دهید مارتونیس به آنجا برود؟

-        اگه قرار باشه که بره باید خودم هم همراه او بروم. چون فقط همین یکی برای من باقی مانده.

-        سلام مارتونیس. میشه چند تا سئوال از شما بپرسم؟

-        بله. بفرمائید.

-        وقت های آزاد خود را چگونه می گذرانی؟

-        وقت های بیکاری، فوتبال بازی می کنم. فوتبال را دوست دارم.

-         غیر از فوتبال، دیگه به چی ورزش هائی علاقمند هستی؟

-        به ورزش های دیگر علاقه ای ندارم.

-        فکر می کنی چرا این قدر به فوتبال علاقمندی؟

-        چراشو نمی دونم. ولی پدر بزرگ من هم فوتبالیست بود.

-        الأن چه آرزوئی داری؟

-        من فقط می خواهم مادرم را ببینم......

بعد از رفتن میهمانان و خبر نگاران، مارتونیس سرش را به زیرانداخته و بطرف ساحل حرکت می کند و دور از چشم همه، روی ماسه های نرم و مرطوب نشسته و چشمهای اشک آلودش را به امواج لطیف دریا می دوزد که یکی پس از دیگری به سمت ساحل می آیند و قبل از رسیدن به آن در ماسه های ساحل ناپدید می شوند. انگار این ها سفیران آشتی هستند که دریا به دربار مارتونیس می فرستد تا با او روابط صلح آمیز برقرار کنند ولی آن ها هیچ وقت موفّق به آن نمی شوند.

 

پایان

.آموزش مجازی (از طریق اینترنت) ترجمه متون علمی و مقاله نویسی انگلیسی . لطفا با ایمیل زیر و یا شماره تلفن 09153025668 تماس بگیرید. sarv_press@yahoo.com

:: موضوعات مرتبط: داستان‌ها , ,
:: برچسب‌ها: martunis , sarbini , story , in , Persian , by , Azim , Sarvdalir , Iran ,
:: بازدید از این مطلب : 618
|
امتیاز مطلب : 200
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
ن : عظيم سرودلير
ت : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1399
.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

موضوعات
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی